دلنوشته یک طلبه گناوه ای

عمو جانم به کوری چشم آنان که در تلاشند تا نام شهید از یاد برود، یادت هزاران بار گرامی

شناسه خبر : 81635

1398/07/05

تعداد بازدید : 574

عمو جانم به کوری چشم آنان که در تلاشند تا نام شهید از یاد برود، یادت هزاران بار گرامی
عمو جانم؛ به کوری چشم آنان که در تلاشند تا نام شهید از یاد برود، یادت هزاران بار گرامی، سالروز شهادتت بر ما مبارک و عاقبت همه ی ما ختم به شهادت..

به گزارش روابط عمومی مدرسه علمیه الزهرا(س) گناوه؛ به مناسبت هفته دفاع مقدس و سالروز شهادت شهید محمدعلی موسایی، طلبه مدرسه علمیه الزهرا(س) گتاوه دلنوشته ای به نگارش در آورده است  که در ادامه می خوانید:

سلام عمو محمد علی؛

امشب شام شهادت شماست.

من ۱۲ سال پس از شهادت شما به دنیا آمدم و هرگز شما راندیدم، اما همیشه در تکاپوی دانستن افکار شما بودم.

چند روز پیش خانم همسایه که همسن مادربزرگ است، پیش مادربزرگ بود و داشت از شما می گفت،

تعریف می کرد وقتی داشتند خانه ی قدیمیشان را تخلیه می کردند تا خانه جدید بسازند، پنکه سقفی ای را که شما برایشان بسته بودی، دلشان نیامده پیچ هایش را باز کنند، همانطور با خودشان برده اند به خانه ی موقت...

و حالا که خانه نوساز ساخته شده، آورده اند به خانه جدید، ( هرچند شاید آن پنکه قدیمی به تن خانه جدید زار بزند) تا یادگاری از شما داشته باشند...

من دیدم که چشم هایش تر شد اما از مادربزرگ قایم کرد...؛ این را گفتم که بگویم در نبودنت هم داری به ما درس کمک به خلق الله را می دهی...

عمو محمد علی جان؛ امروز سالروز شکست حصر آبادان است، عملیات از ساعت ۱امشب آغاز می شود، نمی دانم ساعت دقیق شهادتتان را، فقط فهمیده ام چقدر مرد بودی و چقدر بصیر، که ندای هل من ناصر ولی زمانت را شنیدی و لبیک گفتی...

عموی خوبم؛ تو می دانی چقدر در خود می شکنم وقتی در جایی برخی از این خود روشنفکر پنداران در مورد شما و برادران شهیدتان می گویند (ببخشید) اینها ساده بودند و گول خوردند...

باید بهشان گفت: به قول سالار شهیدان اگر دین ندارید حداقل، آزاده باشید، کمی عقلانی فکر کنید، چه چیزی در این دنیا می تواند ارزش معاوضه شدن با جان را داشته باشد؟

شک ندارم هر کدامشان حاضرند هرچه دارند بدهند که مبادا تار مویی از سرشان کم شود.

چطور جانبازی و از خود گذشتگی شما را از سر گول خوردن می دانند؟

من شک ندارم شخصی که فقط دست چپ و راست خودش را تشخیص دهد، هرگز حاضر نیست کاری کند که مطمئن است عاقبتش مرگ خواهد بود، مگر اینکه به آیه: ولا تحسبن...اعتقاد داشته باشد و شهادت را آغاز زندگی جاوید بداند...

بگذریم که بسیار از این خون دلها خورده ایم و اینها چه باشد دربرابر کار بزرگ شما...

عمو جان؛ می دانی که مادربزرگ ۳ سالی هست که نتوانسته سر مزار شما بیاید، می دانم می دانی چقدر دلتنگتان است، فقط وقتی فکر می کنم می بینم این خانه نشینی، تنها حسنی که دارد، این است که آن بنده ی خدا اجتماع بیرون را هنوز مثل پنج شش سال پیش در ذهن تصور می کند، چه خوب که نمی داند در شهرمردانی پدید آمده اند که غیرتشان را به حراج گذاشته اند و حیای زنانشان
را با بی غیرتی خودشان به تاراج برده اند...

در همان حد که اطلاع دارد هم، تا حرفش می شود، می گوید:" بچه هایمان را دادیم که روسری از سر ناموس کسی نیفتد...و نمی بخشیم کسی را که..."

وای بر ما که بعد از شما آنچه باید میکردیم نکردیم...

عمو جانم به حق خون پاکت آنان که تلاش می کنند به چهره انقلاب و این نظام و ولایت مطلقه خدشه ای وارد کنند و از خون شما نردبان ساختند و به جای ادای دین، به غارتگری مشغولند، به زودی زود به عقوبتی که مستحق آنند، دچار آیند.

به کوری چشم آنان که در تلاشند تا نام شهید از یاد برود، یادت هزاران بار گرامی، سالروز شهادتت بر ما مبارک و عاقبت همه ی ما ختم به شهادت...


                                                                 والعاقبه للمتقین
                                                                      ۹۸/۷/۵
                                                         عفیفه موسایی_بندرگناوه